یک تکه از قلب


پدربزرگم تعریف میکرد

چندسالِ قبل یک موشِ سمج به جانِ دکانِ کوچکِ خوارو بار فروشی اش افتاده بود

کیسه های برنج را میجوید

یا بلایی سرِ دیگر اقلامِ دکانش می آورد ..

یک روز بالاخره یک تله موشِ حسابی یک گوشه ی دکان میگذارد

و موشِ نابکار را میگیرد ..

اما تله موش جایِ گردنِ آن موجودِ بیچاره

دمش را گرفته بوده

و آن زبان بسته

شروع کرده بود به جویدن دُمش برایِ رهایی ..

یعنی حاضر بود قسمتی از خودش را بگذارد

و جانَش را بردارد و برود ..

ما هم گاهی بد نیست موش وار زندگی کنیم ..

وقتی میبینیم یک رابطه

یک علاقه

پایش را بیخِ گلویمان گذاشته

وجنگیدن برایش هم یک تلاشِ بیهوده است

رهایش کنیم ..

جانِ مان را برداریم و بزنیم بیرون ..

حتی اگـر لازم باشد یک تکه از خــودمان

روحمان

قلبمان را

جا بگذاریم .

 

👤 فاطمه صابری نیا


کادوناز | جدیدترین و بروز ترین مطالب در زمینه های خبر و بازیگران و فرهنگ و هنر و مقالات پزشکی و سبک زندگی و سرگرمی و بهداشت و تکنولوژی و دنیای مد و آشپزی.