رمان جانی انجل-قسمت بیست و ششم

  • نویسنده :
  • بازدید : 82 مشاهده
  • دسته بندی :

 

ان ها ، ان شب در رختخواب دراز کشیدند و کمی با هم حرف زدند. الیس نمی توانست بفهمد که جیم امشب کمتر نوشیده و کمتر مست است با این که فقط تحملش بالاتر رفته است. گفتنش سخت بود. اما صبح روز بعد همه چیز ثابت شد. الیس نیمی از ابجوهایی را که جیم شب گذشته به اتاق نشیمن برده بود ،«دست نخورده» پیدا کرد و ان ها را دوباره در یخچال گذاشت.
 

همان وقت جانی با کاپشن ورزشی اش از پله ها پایین امد . از مادرش خواسته بود که ان روز صبح، او رابه سالن زیبائی پم ببرد. چیزی در ان جا بود که باید ان را می دید. الیس هم کار دیگری نداشت. بنابراین موافقت کرد که ان کار را بکند . عاشق این بود که او را این طرف و ان طرف ببرد . درست مثل وقتی که او یک پسر بچه کوچک بود . الیس همیشه از اوقاتی که ان دو در ماشین با هم سپری می کردند،لذت می برد.
 

او در راه از جانی پرسید:
 

" خب ، وقتی که رفتم تو به پم چه بگویم؟"
 

جانی داشت با رادیو بازی می کرد. از یک ایستگاه به ایستگاه دیگر می زد و از تمام موزیک های مورد علاقه اش لذت می برد . کم مانده بود که برقصد.
 

او با خوشحالی گفت:
 

"پسر، واقعا دلم برای این ها تنگ شده بود."
 

الیس خندید و به او خاطر نشان کرد تا به حال هرگز به محل کار پم نرفته است و شاید او خیلی از این بابت تعجب کند.
 

"... به او بگو می خواهی موهایت را کوتاه کنی."
 

"و ان وقت چه؟ چرا داریم می رویم ان جا؟"
 

"هنوز مطمئن نیستم. قرار است یک نفر را در ان جا ببینم . دیشب این را فهمیدم. بعدا بیشتر در موردش برایت توضیح می دهم."
 این را گفت و بعد چنان صدای رادیو را بلند کرد که دیگر نمی توانست صدای مادرش را بشنود. پنج دقیقه بعد ان ها به اموزشگاه زیبایی رسیدند. پم از دیدن الیس حیرت کرد و با نگرانی پرسید:
 

"حالت خوبه؟"
 

به نظرش می رسید که الیس زیادی سرکیف است . کم کم داشت فکر می کرد که دکترها برای زخم معده اش به او پروزاک* داده اند. رفتار او خیلی عجیب و غریب بود و حالا تقریبا همیشه کیفور و خندان بود.

-------------------------------------
*نوعی داروی ضد افسردگی 
Prozac


" خوبم . فکر کردم بد نیست که بیایم و موهایم را درست کنم."
 

"چرا؟ مگر می خواهی جایی بروی؟"
 

"می خواهم برای ناهار بیرون بروم."
 

سعی می کرد رفتارش طبیعی به نظر برسد؛ اما حتی خودش هم احساس می کرد که خیلی غیر عادی است. ان گاه دید که جانی با یکی از سشوارها ور می رود... و بی اختیار گفت:
 

"با ان بازی نکن!"
 

پم به او خیره شد. اصلا نمی فهمید که او در مورد چه حرف می زند.
 

"با چه بازی نکنم؟"
 

"منظورم این بود که با موهایم بازی نکنی و فقط درستشان کنی."
 

پم به نرمی گفت:
 

"البته الیس ... مسئله ای نیست."
 

واقعا برای او نگران وبد؛ اما او خیلی خوب و سرحال به نظر می رسید.
 

ظاهرا زخم معده اش خیلی بهتر شده بود . ولی این روزها یک جور عجیبی بود.

 

پم به یکی از شاگردان گفت که موهای الیس را بشوید و چند دقیقه بعد، به یکی دیگر از شاگردان طرحی برای کوتاه کردن موهای او داد. سومی را هم مامور کرد که موهای او را سشوار بکشد و درست کند. در تمام ان مدت جانی با یک حالت رسمی می امد و می رفت، انگار سرش خیلی شلوغ بود.

یک ساعت بعد که برگشت، موهای مادرش به یک فرم خیلی قشنگ درست شده بود. یک مرد به دنبال جانی وارد شد. ان مرد نماینده یک کمپانی تولید محصولات ارایشی بود. او به پم گفت که مرکز اصلی کارش در لس انجلس است، اما به این محدوده امده تا محصولاتشان را به سالن های زیبائی محلی معرفی کند.

او کت و شلوار پوشیده و کراوات زده بد. موهایش مرتب بودند و خیلی قابل احترام و با شخصیت به نظر می رسید. با لحنی دلنشین و مشتاق با پم و الیس حرف می زد. الیس فکر می کرد که خیلی خوش قیافه و جذاب است اما ظاهرا پم متوجه نشده بود. او هیچ علاقه ای به ملاقات مردان نداشت. به هر حال ان ها هنوز داشتند حرف می زدند که الیس رفت.

 


کادوناز | جدیدترین و بروز ترین مطالب در زمینه های خبر و بازیگران و فرهنگ و هنر و مقالات پزشکی و سبک زندگی و سرگرمی و بهداشت و تکنولوژی و دنیای مد و آشپزی.