رمان جانی انجل-قسمت نوزدهم

  • نویسنده :
  • بازدید : 79 مشاهده
  • دسته بندی :

 

در سکوت ان جا نشست وبه او فکر کرد.چند دقیقه بعد ،سروکله شارلوت پیدا شد.موهایش تر بودند.تازه به انها ژل زده بود.او با حالتی پرسشگرانه به مادرش چشم دوخت.


یک دقیقه پیش با که حرف میزدی؟بابا این جا بود؟
 

هردوی شان می دانستند که بابی خوابیده است شارلوت موقع رد شد از جلوی دراتاق مادرش ،صدای حرف زدن اوراشنیده بود؛اما نتوانسته بود حدس بزند که او با که حرف می زند.
 

الیس بلافاصل هجواب داد :
 

با تلفن بود.بابا هنوز پایین است.احتمالا خوابش برده.
 

شارلی باناراحتی گفت:
 

این که چیز جدیدی نیست.پدر پگی دوگال هم همیشه این طوری بود...وبه مرکز ترک الکلی های ناشناس رفت.
 

الیس با لحنی مدافعه گرانه گفت:
 

پدر پگی دوگال به خاطر رانندگی در حال مستی دستگیر شده وبه زندان رفته بود...واو شغلش را از دست داد.او مجبور بود که به مرکز ترک الکلی های ناشناس برود.دادگاه اورا به ان جا فرستاد.این فرق میکند.
 

بعد از ان حادثه ،چندین بار این پیشنهاد را به جیم کرده بود،اما جیم همیشه اورا کنار می زد وابدا حرفش را قبول نمی کرد.او هیچ نیازی نمی دید که به مرکز ترک الکلی ها برود وهمیشه می گفت که فقط یک کمی ابجو می خورد واز ان لذت می برد.الیس می دانست که تا خود جیم نخواهد او به هیچ وجه نمی تواند به این کار وادارش کند.این فقط به خود جیم بستگی داشت والیس نمی توانست به او چیزی بگوید که مجبورش کند مثل دیگران به این قضیه نگاه کند.
 

شاید مثل پدر پگی نباشد اما تو هیچ وقت سعی کرده ای شب ها با بابا حرف بزنی؟اوحتی نمی تواند بفهمد که تو چه میگویی.
 

او اعلب شبها ،به وضعی می افتاد که حتی حرف زدن خودش را نمی فهمید وکلماتش رابریده بریده می گفت.
 

می دانم ،عزیزم...می دانم.
 

نمی دانست به دخرتش چه بگوید.اولین باری بود که شارلوت در مورد الکلی بودن پدرش حرف می زد والیس دل ان را نداشت که به او بگوید اشتباه می کند.او همیشه با شارلوت صادقانه بود،حتی حالا .خواه جیم به مرکز ترک الکلی های ناشناس احتیاج داست وخواه نه،اول باید خودش را به خاطر ان تصادف می بخشید واین حقیقت را هم که پسرش را از دست داده بود،می پذیرفت.اما فعلا که به نظر نمی رسید خبری از این چیز ها باشد.برعکس او روز به روز از ان ها دور و دورتر می شد.تنها بچه ای که نسبت به او وابستگی داشت،مرده بود ودوتای دیگر ؛اصلا برایش وجود نداشتند .گهگاهی الیس با حیرت از خودش میپرسید که ابا او واقعا می دانست که انها ان جا هستند؟!او هرگز با ان ها حرف نمی زد.گویی ان ها را نمی دید.قبلا عادت داشت که ساعت ها با جانی در مورد ورزش وبازی ها ونتایج ان ها حرف بزند.حالا هیچ کس دیگر را برای حرف زدن نداشت.حتی با الیس هم حرف نمی زد.
 

دیر است عزیز دلم .باید به رختخواب بروی.من هم تا چند دقیقه دیگر می روم وبابا را بیدار میکنم واورا می اورم بالا.
 

شارلوت با لحنی غمبار پرسید:
 

این موضوع عصبانی ات نمی کند ،مامان؟
 

مادرش سرش را به نشانه منفی تکان داد .
 

نه فقط بعضی وقت ها غمگین می شوم.شارلوت سرش را تکا داد وبه ارامی ، به سوی اتاق به راه افتاد ومثل جانی،یک دستش را به دستگیره بود که چرخید ومادرش را نگاه کرد.
 

خوبی مامان؟...یک کمی بهتر شده ای؟
 

خیلی بهتر شده ام.
 

انتقال خن خیلی کمکش کرده بود.داروها هم دردش را ارام کرده بودند.اما بهتر از همه این بود که او دوباره لبخند می زد.به راهی بسیار عجیب و به دلایلی که او به هیچ وجه از ان ها سر در نمی اورد،جانی به خانه بازگشته بود واو دوباره به زندگی امید داشت.

آلیس چند روز اینده را در خانه سرگرم بود. خیلی کار داشت. به دکترش هم قول داده بود که استراحت کند و این کار را هم کرد. جیم هر روز صبح، بچّه ها رابه جای او به مدرسه می رساند. مادر یکی از بچّه ها هم بابی را به خانه برمی گرداند. شارلوت می دانست که مادرش نمی تواند ان هفته به دیدن بازی بسکتبالش برود و گفت که شرایط را درک می کند. الیس یک عالم وقت داشت که در خانه باشد و با جانی حرف بزند. البته وقت هایی که او در ان جا بود.
 

جانی همان طور که گفته بود، می امد و می رفت. او می خواست که دوستانش را ببیند و به مدرسه قدیمی اش هم سر بزند. با شارلوت هم سر بعضی از کلاس هایش نشست و به مادرشان گفت که وضع او در مدرسه خوب است؛ اما به ورزش بیشتر از درس علاقه دارد و گفت که او در درس ریاضی واقعا به کمک احتیاج دارد . جانی فکر می کرد که او به جز این مشکل دیگری ندارد.
 

اما ان که جانی را نگران می کرد ، بابی بود. او به مدرسه بابی هم رفته بود و می گفت که بابی فقط توی خودش است و با هیچ کس ارتباط برقرار نمی کند و هرگز خودش را در هیچ بازی ای شرکت نمی دهد. او حتی در ان مدرسه کودکان استثنایی ، بیشتر از حدّ انتظار ، از بقیه بچه ها جدا بود و بدتر از همیشه به نظر می رسید. حتی بدتر از وقتی که جانی مرده بود. در واقع ، او فقط چند روز قبل از این که الیس مریض شود، به مدرسه بازگشته بود.


کادوناز | جدیدترین و بروز ترین مطالب در زمینه های خبر و بازیگران و فرهنگ و هنر و مقالات پزشکی و سبک زندگی و سرگرمی و بهداشت و تکنولوژی و دنیای مد و آشپزی.