رمان جانی انجل-قسمت پانزدهم

  • نویسنده :
  • بازدید : 120 مشاهده
  • دسته بندی :

 

شاید جانی امده بود تا این پیغام را به او بدهد.شاید همه چیز به خاطر داروهایی بود که در بیمارستان به او داده بودند.شاید داروها باعث شده بودند که چیز هایی را به تصور بیاورد.همانطور که ان دو صحبت می کردند،الیس احساس کرد که صبح نزدیک می شود.به هیچ وجه نمی خواست بیدار شود ودوباره حانی را از دست بدهد.حالا از صبح بیدار بود .او با احساسی شبیه یک توپ سنگین روی سینه اش بیدار می شد.به خاطر می اورد یک اتفاق وحشتناک برای انها افتاده...وظرف چند ثانبه بعد از بازکردن چشمهایش ،یادش می افتاد که ان اتفاق چیست.جانی رفته بود.
 

او با اندوه گفت:
 

نمی خواهم دوباره تورا از دست بدهم.نمی شود همین جا باتو بمانم.؟
 

احساس می کرد که جانی دوباره دارد محو می شود وتنها چیزی که میخواست این بود که با او باشد.
 

البته که نه.تو نمرده ای.مامان!حالا حالا ها هم نمی میری.هنوز اینجا خیلی کار داری.

جدی به نظر می رسید.
 

خیلی دلم برایت تنگ می شود.
 

به سختی توانست ان کلمات را برزبان بیاورد وقلب وروحش ازرده بود.جانی به ارامی گفت:
 

من هم دلم برای تو تنگ میشود،مامان خیلی...برای بکی هم دلم تنگ می شود...وبرای بابی...شارلی...وبابا. عادت کردن به دوری از شماها خیلی برایم سخت است.اما قرار است که تا مدتی همین دوروبرها باشم.
 

الیس حیرت زده گفت:
 

واقعا؟
 

جانی تبسمی کرد وبا لحن رمز الودی گفت:
 

تکلیفی دارم که باید انجامش دهم.یک ماموریت.
 

الیس با گیجی گفت:
 

جدا؟مثل چه؟
 

نمی دانم.هنوز این قسمت را به من نگفته اند .باید خودت حدس بزنی،ان ها چیزی به تو نمی گویند .فکر کنم یک چیزی است شبیه به...رشد کردن یا متعالی شد.
 

منظورت چیست؟
 

حیرت زده وگیج بود.
 

خودم هم مطمئن نیستم مامان.فکر می کنم فقط بای دکاری را که از من انتظار می رود انجام بدهم .
 

و وقتی که بیدار شودم،چه می شود؟وقتی که دوباره بخوابم،بازهم خواب تروا می بینم؟
 

ایت باعث شد که دلش بخواهد برای همیشه بخواید تا بتواند خواب اورا ببیند.
 

جانی به سئوال مادرش خدند .همان خنده ای که الیس به خوبی ان را به خاطر اورد. وان قدر دلش برایش تنگ شده بود ،دوباره دیدن او خیلی خوب بود...طوری که واقعا نمی خواست بیدار شود.
 

فکرمی کنم که بع داز این مرا زاد ببینی.
 

اشاره ای به خواب نکرد.
 

کی؟
 

می خواست از او قول بگیرد که دوباره به خوابش بیاید.این برایش درست مثل این بود که دوباره او باشد.
 

جانی به راحتی گفت:
 

حالا.
 

منظورت از حالا چیست؟
 

منظورم حالا ست.وقتی که بیدار شوی.
 

وقتی که بیدار شوم تورا می بینم؟!
 

حتی درخواب هم می دانست که چنین چیزی امکان ندارد.اما جانی سرش را به علامت مثبت تکان دد والیس با گیجی به او خیره شده پرسید:
 

....می شود یک کمی توضیح دهی؟
 

بسیار خوب بیدار شو.
 

حالا؟
 

بله.حالا.چشمانت را بازکن.
 

نمیخواهم چشمانم را باز کنم.اگر حالا بیدار شوم ،تو میروی ودوبارههمه چیز به همان وضع غم انگیز بر میگردد.نمیخواهم بیدار شوم.
 

مثل یک بچه شده بود ومی خواست تا جایی که میتواند چشمانش را با سماجت وسخت به هم فشار دهد.
 

بیدار شو مامان.چشمانت را بازکن
 

الیس ابتدا سعی کرد مقاومت کند،اما بعد دریافت که نمی تواند.گویی تحت نفوذ او قرار داشت ومجبور بود کاری را که می گوید،بکند...سپس چشمانش را از هم باز شدند وابتدا توانست در تاریکی اتاق چیزی را به وضوح ببیند اما وقتی که چشمانش عادت کردند ،توانست ببیند که جانی پایین تختش نشسته است واورا نگاه میکند...درست به همان وضوح که در خوابش می دید...وهمان قدر واقعی...
 

اوه،خدای من...عجب خواب عالی ای...حتما به خاطر اثر داروهاست.پوزخند زنان جانی را نگاه می کرد.غرق در خوشی بود.شاید

این توهم بود.نه خواب.
 

جانی با اطمینان گفت:
 

نه.بخاطر داروها نیست.مامان .این منم.
 

منظورت چیه که این تویی؟!
 

ناگهان خیره مستقیم اورا نگاه کرد .چشمانش کاملا باز بودند.دیگر از قضیه سر در نمی اورد.فقط احساس می کرد که دیگر خواب نیست.اما کاملا گیج بود .او می توانست جانی را ببیند...جانی داشت با او حرف می زد .... واو شک نداشت که کاملا بیدار است.این دیگر خیلی احمقانه بود.
 

همان که گفتم،مامان،این منم.خیلی جالبست مامان مگر نه؟

 

بی نهایت خوشحال به نظر می رسید .اما در چشمان الیس ،حالتی از وحشت وجود داشت.ناگهان می ترسید مبادا دیوانه شده باشد.شاید درد واندوهش برای جانی،سرانجام کارش را ساخته بود.
 

جانی دامه داد:
 

من برای یک مدت بر میگردم .مامان اما فقط برای تو...
 

سعی میکرد موضوع را برایاو تضیح بدهد ،اما چشمان الیس هنوز همان حالت را داشتند.

 


کادوناز | جدیدترین و بروز ترین مطالب در زمینه های خبر و بازیگران و فرهنگ و هنر و مقالات پزشکی و سبک زندگی و سرگرمی و بهداشت و تکنولوژی و دنیای مد و آشپزی.