عروسک زندگی

  • نویسنده :
  • بازدید : 135 مشاهده
  • دسته بندی :

وقتي که اندک اندک رشد ميکردم هيچ چيز بيش تر از فکر کردن به اولين هديه اي که قرار بود بگيرم من را بي تاب و هيجان زده نميکرد.

آخر اين هديه از طرف خدا بود اولين هديه من...

خدا گفت:دستانت را جلو بيار چشمانت را ببند.

دستان ظريف و کوچکم رو جلو آوردم , چشمانم نيمه از بودند تا قايمکي هديه ام را در دستان خدا جست و جو کنم.

خدا لبخندي زد و نميدانم از کجا چطوري و ناگهان عروسک زيبايي در دستانم گذاشت.

عروسک زندگي من واقعا زيبا بود موهاي طلايي رنگ آزادي , چشم هاي براق نور و اميد در کنار  لباس هاي پر نقش و نگار دارايي و کفش هاي سلامتي و استقامت همه عروسک ايده آل و بي نظيز زندگي مرا ميساختند.

محو آن عروسک بودم نفهميدم چگونه سرنوشت مانند گرگي آمد و عروسک را در يک چشمبر هم زدن پاره پاره کرد.

سر جايم ميخکوب شده بودم با تعجب نگاه موهاي طلايي آزادي کردم که انگار قيچي ان را از ته بريده بود لباس هاي دارايي کچيف و تيکه تيکه شده بود و نقش و نگارش از بين رفته بود چشم هاي براق نور و اميد هم از گريه هاي شبانه کور شده بودند و کفش هاي سلامتي ديگر به پاهاي کوچک عروسک نميخوردند.

با گريه خطاب به خدا گفتم:الهي چرا عروسکم را اين گونه از من گرفتي...

خدا در جوابم خنديد نخ و سوزني در اورد تيکه هاي عروسک را برداشت و شروع به ساختن کرد.اول موهايي بلند تر و خوش رنگ تر از قبل برايش گذاشت سپس لباسي زيبا به رنگ آسمان برايش دوخت , کفش هاي جديد عروسکم از قبل همبهتر بودند و در اخر خدا با دستاش قطرات اشک را از چشمان گل عروسک پاک کرد و در اغوم گذاشت.

از  حرفم خجالت کشيدم..آري او خداست او که عروسک را ساخته او هم ميتواند بار ها و بار ها آن را از نو بسازد حتي اگر هزاران سرنوشت  دست به دست هم چيزي از عروسک زيباي زندگي ام باقي مگذارند.


کادوناز | جدیدترین و بروز ترین مطالب در زمینه های خبر و بازیگران و فرهنگ و هنر و مقالات پزشکی و سبک زندگی و سرگرمی و بهداشت و تکنولوژی و دنیای مد و آشپزی.